آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

دلداده ی تنهای درختی که خزان مادرش است

ساده ترین بخش زبان یک کویر بارانی

این است:

ریشه ی محسوس خطرناک ترین بعد بشر...

نوشته شده در چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:خزان,طرح واره,درخت و بشر,آسمون آبی,ساعت 17:29 توسط محسن| |

چقدر امیدوار است...

گم شده در رقص مستانه ی دود

سرود سبزینگی میخواند....

نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:آسمون آبی,سبزینه,سرود,ساعت 19:33 توسط محسن| |


راز این کلبه ی خاموش
فراموشیست
خاطراتمان زیر سقف کلبه مدفون است
کاش بدانستی
چشم انتظار تو ام تا بیایی
.
.
کلید کلبه در دست تو گم شده بود!

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:راز کلبه,آسمون آبی,ساعت 19:5 توسط محسن| |

من باورت ندارم!!
تو همانی که به من گفت:
نیلوفر مظهر زندگانیست
تو اشتباه میکردی
اجازه ی زندگی را مرگ مرداب صادر میکرد!!!

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,مرگ مرداب خاطره ها,ساعت 19:0 توسط محسن| |

به راستی من چرا؟


من به چه میخندم؟؟


وقتی که "واژگان" این چنین "خاطره وار" غم انگیزند.


من به چه میخندم؟


شاید


من به مفهوم جدایی در قالب زمان


یا آتش دل در بعد جهان میخندم......


نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:خاطره وار,آسمون آبی,,ساعت 18:37 توسط محسن| |

احساسات من گنجایش صدایت را ندارد

فریاد بزن میخواهم نابودم کنی

صدایم کن که از نام تو طاس رسوایی دلم شکست

فریاد بزن تا ذره ذره ام تو را همراهی کند

عمق چشم تو بی انتهاست

فریاد بزن

نام من غرق صدایت پیش خداست.


نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,فریاد عشق,ساعت 18:28 توسط محسن| |

کاش دور و برت را نگاه میکردی


آن کسی که سوخت من بودم


نه تو!!!

اقلا کمی نگاهم کن

سوخته ی آتش عشقم غرق دریای تو




نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,اشعار نو,ساعت 18:3 توسط محسن| |

 سرما....

سکوت بی پروای آسمان...

خیالات خیابان غرق در مه ابهام زمین...

نمیبینمش"آسمان را میگویم"

بشکنش...

بشکن این شیشه ی وحشت

که سرمایش عجب سرمای  خوفناکیست

به آتش بزن

من پشت سرت هستم.......


 

نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,سرما,بشکن,شیشه ی وحشت,مه ابهام,ساعت 9:42 توسط محسن| |

پیاله ای دیگر بده و مستم کن

.
بیزارم  از این دنیا بت پرستم کن

.
نمیدانم تاکی ادامه دارد

.
او تهمت بزند تو نیز پستم کن

نوشته شده در چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:پست,آسمون آبی,مستی,بت پرست,ساعت 16:54 توسط محسن| |

آسمان برای من رنگ ندارد
دل من از برایت جنگ ندارد
رنگ آبی معنای دیگر نداشت
خانه ام بسته شد و زنگ ندارد

نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,رنگ,معنای عشق,سنگ مجنون,ساعت 18:50 توسط محسن| |

به خودم قول داده ام گریه نکنم

بگذار سر قولم بمانم.....

نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,گریه,ساعت 18:39 توسط محسن| |

چه باور کنی چه نکنی

شیشه ی خالی عطر راست میگوید...

نوشته شده در دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:شیشه,عطر,آسمون آبی,ساعت 19:3 توسط محسن| |

امشب شبی دیگر است و من آتش خاموشم

لطفی کن و دست از سر من بردار

حافظ بخوان و نپرس که چرا در جوشم


آسمان بیا و کاری بکن.

او میرود و من آتش خاموشم


نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,حافظ بخوان,جوش,هوش,خاموش,لحظه,ساعت 18:43 توسط محسن| |

برخیز آدمک

.

.
نیمکت پارک دونفریست..

نوشته شده در یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:آدمک,آسمون آبی,ساعت 18:21 توسط محسن| |

زیر سقف بیرنگ آسمان

من راه خودم را میروم

تو نیز با دیگری

اوج موسیقی همینجاست....

من هنوزم عاشقم..

نوشته شده در شنبه 28 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,نقطه ی اوج موسیقی,ساعت 18:20 توسط محسن| |

چه تشییع جنازه ی باشکوهیست

پیکر ماه در آسمان

کودکی از پدر پرسید

پس چرا چشمانش باز است

نمیدانست که مرگ

یعنی رفتن از یاد...

نوشته شده در شنبه 28 آبان 1390برچسب:پیکرماه,آسمون آبی,مرگ ماه,ساعت 18:14 توسط محسن| |

دیریست که پشیمانم


کاش دلم را نمیدادم
...
نگاهم را پس بده...

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,نگاه,,ساعت 17:56 توسط محسن| |

سالهاییست در حسرت سایبان چتر توام
میسوزم و خیس انتظار باران تو ام
کاش میشد همان زمستان هایی بیاید که
غرق در برف رویا ؛ در آغوش باز توام

نوشته شده در پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,زمستان,برف رویا,حسرت,سایبان,شعر,عاشقانه,رباعی,ساعت 17:58 توسط محسن| |

چرا آخر یکی از پا می افتد؟

مگر زندگانی را خدایی نیست؟

چرا باید از صخره بیفتد؟

.

چرا بیچاره ای در راه؟

چرا اشک خون و دل سنگ؟

.

چرا آخر یکی از پا میفتد؟

برای کمک آیا راهی نیست؟

.

چرا زندگانی این چنین است؟

برای صلح و دوستی راهی نیست؟

چرا باید بهشت را خوب بدانیم

از کجا معلوم

آیا در آن پرتگاهی نیست؟

نوشته شده در پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,پرتگاه,بهشت,زندگانی,ساعت 17:34 توسط محسن| |

به ذهنم نزدیک بود

.

با امواج خیالم لمسش میکردم

.

باز کردم چشمانم را

.

هنوز در باغچه ایستاده ام

.

او را نمیبینم

 

کسی با ضمیر ناخودآگاهم گفت

.

خدا همان امواج بود...

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:خدا,امواج,آسمون آبی,شعر,ساعت 19:0 توسط محسن| |

روزگاری میرسد....

........که میرسی.....!!
و میبینی که دیگر دلم سنگ شده....!!!!

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:روزگار,آسمون آبی,دل سنگ,ساعت 18:12 توسط محسن| |

 و چه سرنوشت دردناکیست
قلبی خالی
تپشی بی هدف
چه بی ستاره آسمانیست
غرق در تنهایی مینویسد پایان
و چه خونبار پایانیست!!!

نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:تنهایی,قصه,آسمون آبی,عشق آبی,ساعت 19:12 توسط محسن| |

 و عجب دنیایی دارند...

ساعتی خنده...

ساعتی گریه...

ساعتی خیره به دور دست....

گاهی صحبت با گل یاسی.

گاهی نشستن پای صحبت محبوبه...

گاهی شمردن تپش قلب زمین...

گاهی در شوق پرواز..

چه عجیب دنیایی دارند..

دیوانگان!!!!


سلام نمیکنم

شاید هر روز به امیدی همین سلام نکرده

ببینمت.......

اینجا آسمان رویای من است.گاهی ابری.گاهی بارونی.گاهی صاف صاف و گاهی .......

شاید این همان دفتر خاطرات من است.نمیدانم....




نوشته شده در 20 شهريور 1398برچسب:وبلاگ,آسمون آبی,عشق,اشک,لبخند,سخن نخست,شعر,دل نوشته,ادبیات,ساعت 21:50 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com