آسمان آبی
فریاد من از غم عشق نیست...
دلداده ی تنهای درختی که خزان مادرش است ساده ترین بخش زبان یک کویر بارانی این است: ریشه ی محسوس خطرناک ترین بعد بشر... چقدر امیدوار است... گم شده در رقص مستانه ی دود سرود سبزینگی میخواند.... من باورت ندارم!! به راستی من چرا؟ من به چه میخندم؟؟ وقتی که "واژگان" این چنین "خاطره وار" غم انگیزند. من به چه میخندم؟ شاید من به مفهوم جدایی در قالب زمان یا آتش دل در بعد جهان میخندم...... احساسات من گنجایش صدایت را ندارد فریاد بزن میخواهم نابودم کنی صدایم کن که از نام تو طاس رسوایی دلم شکست فریاد بزن تا ذره ذره ام تو را همراهی کند عمق چشم تو بی انتهاست فریاد بزن نام من غرق صدایت پیش خداست. کاش دور و برت را نگاه میکردی اقلا کمی نگاهم کن سوخته ی آتش عشقم غرق دریای تو سرما.... سکوت بی پروای آسمان... خیالات خیابان غرق در مه ابهام زمین... نمیبینمش"آسمان را میگویم" بشکنش... بشکن این شیشه ی وحشت که سرمایش عجب سرمای خوفناکیست به آتش بزن من پشت سرت هستم....... پیاله ای دیگر بده و مستم کن . . . آسمان برای من رنگ ندارد به خودم قول داده ام گریه نکنم بگذار سر قولم بمانم..... چه باور کنی چه نکنی شیشه ی خالی عطر راست میگوید... امشب شبی دیگر است و من آتش خاموشم لطفی کن و دست از سر من بردار حافظ بخوان و نپرس که چرا در جوشم او میرود و من آتش خاموشم برخیز آدمک . . زیر سقف بیرنگ آسمان من راه خودم را میروم تو نیز با دیگری اوج موسیقی همینجاست.... من هنوزم عاشقم.. چه تشییع جنازه ی باشکوهیست پیکر ماه در آسمان کودکی از پدر پرسید پس چرا چشمانش باز است نمیدانست که مرگ یعنی رفتن از یاد... دیریست که پشیمانم سالهاییست در حسرت سایبان چتر توام چرا آخر یکی از پا می افتد؟ مگر زندگانی را خدایی نیست؟ چرا باید از صخره بیفتد؟ . چرا بیچاره ای در راه؟ چرا اشک خون و دل سنگ؟ . چرا آخر یکی از پا میفتد؟ برای کمک آیا راهی نیست؟ . چرا زندگانی این چنین است؟ برای صلح و دوستی راهی نیست؟ چرا باید بهشت را خوب بدانیم از کجا معلوم آیا در آن پرتگاهی نیست؟ به ذهنم نزدیک بود . با امواج خیالم لمسش میکردم . باز کردم چشمانم را . هنوز در باغچه ایستاده ام . او را نمیبینم کسی با ضمیر ناخودآگاهم گفت . خدا همان امواج بود... روزگاری میرسد.... ........که میرسی.....!! و چه سرنوشت دردناکیست و عجب دنیایی دارند... ساعتی خنده... ساعتی گریه... ساعتی خیره به دور دست.... گاهی صحبت با گل یاسی. گاهی نشستن پای صحبت محبوبه... گاهی شمردن تپش قلب زمین... گاهی در شوق پرواز.. چه عجیب دنیایی دارند.. دیوانگان!!!!
راز این کلبه ی خاموش
فراموشیست
خاطراتمان زیر سقف کلبه مدفون است
کاش بدانستی
چشم انتظار تو ام تا بیایی
.
.
کلید کلبه در دست تو گم شده بود!
تو همانی که به من گفت:
نیلوفر مظهر زندگانیست
تو اشتباه میکردی
اجازه ی زندگی را مرگ مرداب صادر میکرد!!!
آن کسی که سوخت من بودم
نه تو!!!
بیزارم از این دنیا بت پرستم کن
نمیدانم تاکی ادامه دارد
او تهمت بزند تو نیز پستم کن
دل من از برایت جنگ ندارد
رنگ آبی معنای دیگر نداشت
خانه ام بسته شد و زنگ ندارد
آسمان بیا و کاری بکن.
نیمکت پارک دونفریست..
کاش دلم را نمیدادم
...
نگاهم را پس بده...
میسوزم و خیس انتظار باران تو ام
کاش میشد همان زمستان هایی بیاید که
غرق در برف رویا ؛ در آغوش باز توام
و میبینی که دیگر دلم سنگ شده....!!!!
قلبی خالی
تپشی بی هدف
چه بی ستاره آسمانیست
غرق در تنهایی مینویسد پایان
و چه خونبار پایانیست!!!
Power By:
LoxBlog.Com |